پرویز صادقی

تو نیستیُ من

لب سکوتم می نشینم

و آه هایم را می نویسم

این تنها بازماندگان صدایم

پرویز صادقی

زیر شعرهایم

اگر نامی از شاعر نمی برند

بخاطر آن ست

که اسمت را نمی دانند !

پرویز صادقی

دلتنگی

سخت تر از آن نیست

که به یاد می آورم

روزی از آنِ من بودی

و بی هوا

دلم می شکند !

پرویز صادقی

خاطرات را

نمی شود تنها گذاشت

مثل بچّه ها

باید دستشان را گرفت

وگر نه گم می شوند !

پرویز صادقی

تو

لحظه های ماندگار منی

میان عمری

که به یاد نمی آورم !




خاطره

همان ست  که  تو  را

مثل یک گل سرخ

میان زمستان من می کارد !

پرویز صادقی

گاهی کسی

واقعا حرف کوچکی می زند

که درست

در جای خالی قلبت می نشیند

چیزی مثل  زندگیم!

پرویز صادقی

تمام سهم من از تو

نشستن بر شاخه های شب

در هجوم بادُ باران هاست

کِز می کنم تو را

در مرور شاخه های خالی

پرندگانِ تنها

هر گز آشیانه نمی سازند ...

پرویز صادقی

بعد از گل سرخ

چه کسی در دل من

جای تو را می گیرد ؟!

جز چشم تو در خیال شب

هیچ شمعی

جرأت آفتاب نمی کند !

پرویز صادقی

با دلم شرط بسته ام

یا تو را خواهم برد

یا دیگر از هیچ بارانی

برنخواهم گشت !

پرویز صادقی

1------------------------

قلب من بی تو

آشیانۀ بر جای مانده

از کوچ پرستوئی ست

که هر گز

به لانه بر نمی گردد

و زاغ های فاصله

چوب هایش را

به یغما می برند !

2------------------------

و دیگر

هیچ عابری نمی داند

آنچه بر گونه ام می دود

دانۀ اشک ست

یا انعکاس پنجره

در چشمانم


او

باران را

دوست می داشت

3-------------------------

حتّی نبودنت هم

نعمت ست

که به شکرانه اش مرا

با مدادی پر از خیال تو

بر ذهن کاغذ

تصویر می کند

و من در چشم فرداها

تماشا می شوم !

پرویز صادقی

عشق یعنی

آنجا که دهان ها جسارت گفتن ندارند

قلب ها می زنند زیر آواز

پرویز صادقی

می گویند یک دست

صدا ندارد

من صدای خدا را هم

در می آورم

اگر تو

دست دیگرم را

گرفته باشی

پرویز صادقی

دلم

بایگانی رؤیاهای شکسته ای ست

که در حسرتت خاک می خورند

چه اشتباه مهیبی !

آنجا که سرنوشت

عشق را به دلم پیوست کرد

و مرا

در پوشۀ تنهائی گذاشت !

پرویز صادقی

اسمت را نمی دانم

می توانم تو را

"مال خودم"  صدا کنم ؟

آن وقت من هم

اسمم را فراموش می کنم

تو می توانی مرا

"مال خودت"  صدا کنی !

پرویز صادقی

می گویند

عشق خدا

به همه یکسان ست

ولی من می گویم

مرا بیشتر از همه

دوست دارد

وگر نه

به همه

یکی مثل تو می داد

پرویز صادقی

ما

به هم نمی رسیم

امّا

بهترین غریبه ات می مانم

که تو را

همیشه دوست خواهد داشت

پرویز صادقی

برکه ای ست دلم

در عمق جنگل تنهائی

که هر شب

خواب ماه می بیند

و هر روز

خالی تر از دیروز

از کناره ها به درون

می خشکد !

پرویز صادقی

همیشه فصل توست

تقویم قلب من

یادی برای تا کنون

عشقی برای تا ابد

پرویز صادقی

می خواست عاشقانه هایم را

برایش بخوانم

من هم

دفتری از آیِنه دستش دادم

پرویز صادقی

کاش اینجا بودی

کاش آنجا بودم

کاش با هم بودیم

هر جا که می خواست باشد

پرویز صادقی

بی تو در من

پائیزی نشسته است

که زوال زیبایش را

هیچ بهاری

به خواب هم نمی بیند

بی تو در من

بادی می وزد

که می گوید

تابستان گذشته است

و روزها سرد می شوند

رؤیاهایم

جامه های سرخُ طلائی

می پوشند

و تا آخرین نفس

تو را در باد می رقصند

و این سان مجلّل

بی تو من

برگ برگ می ریزم

پرویز صادقی

پیش از تو

چنان مرده بودم

که هیچ مسیحی

حریفم نمی شد

بعد از تو

چنان زنده ام

که هیچ نوحی

به گردم نمی رسد

من    ...

به اعجاز تو ایمان دارم

باغبان افسون گری

که روح مرا

به شکوفه می برد

و هر چیزی

که می خواهم باشم

هستم !

پرویز صادقی

با چشم تو می بینم

با پای تو راه می روم

و به تعداد نفس هایت

زنده ام

کافی ست

یک لحظه از یادت بیفتم

تا چشمانم نابینا

قدم هایم بی مکان شود

و به رسم برگ های پائیزی

در  خاطرات سبز تو

من زرد بمیرم

و هیچ بادی نگذرد

مرا به تو برساند

پرویز صادقی

هر شب از جدار تنهائی

به ازدحام نبودنت

خیره می شوم

نجوائی آرام

و اشکی ساکت

به تو می برد مرا

و می اندیشم

شبیه رودی بی دریا

جنگلی بی درخت

خوابی بی رؤیا

و پنجره ای بی آسمان

بی تو   ...

من چه قدر گم می شوم !

پرویز صادقی

سرم سوت می کشد

در من قطاری توقّف می کند

که هر کس پیاده می شود

شبیه توست

چشم هایم را

می تکانم از خیال تو

قطار می رود

من می مانمُ

یک ایستگاه چمدان !

پرویز صادقی

آنکه در باران با چتر بسته می رود

یا عاشق ست یا دل شکسته ای

که دیگر چیزی برایش مهم نیست

پرویز صادقی

دلتنگت که می شوم

خودم را در آینه می بینم

و در چشمانم

تو را تماشا می کنم

کی می شود

از آب و آینه ها برخیزی

و پیش دست های خالیم

بنشینی ؟!

پرویز صادقی

خانه ای خالی

پر از هق هق بارانم

و پنجره هایم

که تو را آه می کشند

بالاتر از پائیز

من باغ گریه می شوم

در همهمۀ خستۀ شب

دلتنگ تر از فاصله ها

و درین تنهائی

شانۀ خاطره ای

پیدا نیست !

پرویز صادقی

به دشت خیالم که می دوی

غزالِ من !

از غبار تو غزل می خیزد

پرویز صادقی

چیز غریبی ست عشق

نگذار قلبت بداند

ماهی ها تشنه می میرند !

پرویز صادقی

از لبخند تو خالی ست

سبد خانوار دلم

و من بی تو

روزی یک خوشبختی

از زندگی عقب می افنم

تو در کدام حادثه پنهانی

که دست هیج عقربه ای

به تو نمی رسد ؟!

پرویز صادقی

تو را

به نام کدامین گل

صدایت می زنند

که از خیال من

پروانه می ریزد ؟!

پرویز صادقی

من دلم می خواهد

یکی را خیلی دوست داشته باشم

وقتی صدایم می زند

بگویم: جانم ؟

و او بگوید: هیچ چیز،

می خواستم ببینم هستی

من صدایش کنم

او بگوید: من هم دوستت دارم

بعدش قند توی دلم آب شود

من دلم می خواهد

یکی را خیلی دوست داشته باشم

خیلی

پرویز صادقی

دلم کتابی ست بی ورق

 قصّه ام روی جلد تمام می شود
.
.
.
یکی بود یکی نبود

پرویز صادقی

باران به دلم مشکوک ست

دهانم بوی بغض می دهد

حرفی نمی زنم که بگوئی

مرد هم مگر گریه می کند ؟!

فقط دلم برایت تنگ ست

پرویز صادقی

و او می دانست

که عاشقش بودم

باران را دوست می داشت

آن سان که دستم را

رها می کرد

و می دوید تا باران

و مرا به میهمانی بازوانش

دعوت می کرد

تا ندانم آنچه می نوشد

قطره های باران ست

یا دانه های اشک

و من، بی آنکه او بداند

از طعم گونه هایش

عشق می چیدم !

پرویز صادقی

قانون بازی ست

باید اوّل باخت که شاید برنده شوی

عشق تنها قمار " همه یا هیچ ست "

پرویز صادقی

دلم

کلاغ غمگینی ست

که هر غروب

با چینه دان عشق

از مسیر چشمانت

به آخر قصّه ها

پرواز می کند

آنجا که خانه ای

برای رسیدن

نیست

تا تو

از همیشه تا هنوز

در قار قار دلم

یکی نبود ِ من باشی !

پرویز صادقی

دور از تو

شبیخون هیچ لبخندی

دلم را نمی لرزاند

پشتش

به وفاداری غم های تو

گرم ست

پرویز صادقی

بعضی حرف ها را نباید زد

بعضی حرف ها را نباید خورد

بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !

پرویز صادقی

بوی زنانه ات

آغوش خیالم را

فرو می ریزد

و در رخنه های بی شکست

واژه های باکره ام را

آبستن رؤیا می کند

و شعر من

تا آمدنت

پا به ماه می ماند

پرویز صادقی

اسم تو را که می برم

لب هایم مست می شوند

قلبم از دهان عشق

نفس می گیرد

و من از

لب هایِ مسموم زندگی

عسل می نوشم

هیچ مذهبی

شراب لب های تو را

منسوخ نمی کند

آنجا که مستانه هایم

شرعی ترین ترانه می شود

در هوای بوسه های تو

پرویز صادقی

می گویند

هر تصویری هزاران حرف

برای گفتن دارد

به عکست که خیره می شوم

" دوستت دارم "

تنها صدائی ست که می شنوم !

پرویز صادقی

هر شب

از پشت پردۀ مهتاب

اسم تو را

به آسمان اعتراف می کنم

آسوده می شوم

و با لبخند

بر سینۀ رؤیای تو می خوابم

با اشتیاقی

که شب ماهش را می خواهد

و با امیدی

که روز در آفتابش به دنیا می آید

تو امّا

پشت کدام بوسه

در باغ شب پنهانی ؟!

پرویز صادقی

رسم بی تو بودن ست

که هر شب

در رؤیای من پا می گذاری

تا برای داشتنت در بیداری

خواب های من

همیشه خوش باشد !

پرویز صادقی

صدای شرشر تنهائی

از بام دلم می آید

و ناودان های بی قرار

در کوچه های تنم

برگ های زرد می ریزند

در غبار خاطره باز

یاد هیچ کس

باران گرفته است

پرویز صادقی

بی خانمانی در هجوم باران ست

عشق بی آغوش را می گویم

بهشتی که طعم جهنّم می دهد

پرویز صادقی

کاش بودیُ می شد

بین این فاصله ها فاصله انداخت !

پرویز صادقی

به افق خیال من

وقتُ بی وقت

اوقات شرعیم با توست

هیچ لحظه ای در من

بی تو قضا نمی شود !

پرویز صادقی

چشم های گرانت را

خرج رفتنم نکن

بی تو من

مفت هم نمی ارزم

 

پرویز صادقی

خواستنت 

وقت بارانُ غزل تکراری ست 

تو را من  

تازه مثل غیر ممکن دوست دارم !

پرویز صادقی

خیالت

کلاغ خوش خبری ست

که تنگ هر غروب

تو را قار می زند

سر دیوار دلم

چشم هایم را

در حیاط شب می پاشم

و او با چینه دانی از رؤیا

می گریزد در ماه

پرویز صادقی

از ارتفاع تنهائی ام

کسی پیدا نیست

دلم را آتش می زنم

با دود علامت می دهم

پرویز صادقی

بی تو باغی بی گلم

در بی بهاریت مرا

میل روئیدن خاری هم نیست !

پرویز صادقی

عشق را دوست دارم

تقدیر که می شود

دلم را بشکند

چنین که می کند

ثابت می شود


دلی دارم

اگر چه شکستنی

پرویز صادقی

باغچۀ شعر من از

طرز نگاهت گل کرد

و من اندازۀ یک باغ

پر از انگورم !

پرویز صادقی

تو که می خندی

گوشه های لبت

به بهشت می رساند مرا

و ترانۀ قلبت دنیا را 

به لبخندی آلوده می کند

که یک لحظه به دنیا می آید

و برای همیشه خاطره اش

در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند

و هیچ آسمانی

توان اندازه کردنِ گرمای آن را

نخواهد داشت

هر روز ِ بی تو   ...

یک روز ِ از دست رفته است

که لبخندی به وسعت زندگی

درآن می میرد !

پرویز صادقی

دست خودم که نیست

نسیم یاد تو کافیست

تا افکار عاشقانه ام را

چون برگ های پائیزی

در من به رقص آورد

بوسه ای بر باد می زنم

و تو را

از خواب شرجی گل های سرخ

می نوشم

وقتی پرنده ها می خوانند

جائی در من

همیشه نم نم ِ باران ست

انگار تمام زندگیم باران ست

تو را از لا به لای قطره ها

رد می کنم

و چه با شکوه ست

وقتی که تو چیزی را

مبهم زم زمه می کنی

آه یادِ تو  یادِ تو

همیشه در روح من می بارد

و در صدائی دل فریب

بر سقف خیالم می کوبد

بانوی زیبا !  مرا بخوان

آتش بزن باران را

و چون بنفشه ها

سلام ِ زیبای من باش

تنها تو می دانی

بهار کجا می رود

باران اهل کجاست

و بادها با چه لهجه ای

سخن می گویند

پرویز صادقی

آرام تر از قطرۀ شبنم

از بوی یاس نرم تری

خار هم گل می کند

از دیدنت !

پرویز صادقی

رؤیا وقف چشمان توست

چونان که نیلوفران در انحصار مردابند

خواب ها   ...

از روی تو خواب می بینند !

پرویز صادقی

حالا که سهم من از تو

همین خواب های گاهُ  بی گاه ست

که بیداریم را آشفته می کنند

تو را از زندگی کم می کنم

و از آن ساده می گذرم

پرویز صادقی

جذابیّت همیشه در تفاوت ست

هیچ آهن ربائی

قطب هم سانش را جذب نخواهد کرد

پرویز صادقی

یک غزل

بغض قناری می شوم

وقتی میان منُ تو

ردیف می شوند

میله های قفس !

پرویز صادقی

کابوس گرفته چشمانم

در قحطی رؤیاها

زوال خواب شب بوهاست 

نبودِ  عطر تو

میان گلدان ها

پرویز صادقی

تو بعد از من به دنیا می آئی

و روزی تصادفی

از روزگار من می گذری

شاخه ای از حسّ مرا می چینی

بر سینه ات می فشاریُ می بوئی

و تبسّمی که تو را می برد

به دوردست دلت

آن جا که به هیچ کس تعلّق ندارد

و کسی سال های دلدادگی اَش را

برایت دست تکان می دهد

و تو با یک بغل دلتنگی ِ بی سبب

به خانه بر می گردی

پرویز صادقی

خمس چشمانت

زکات لب هایت را

به قلبُ  بوسه های من بسپار

که به مسجد حرام کرده اند

چراغی

که روایِ خانه می باشد

پرویز صادقی

هر چه بادا باد

تاس دل می ریزم 

یا بر باد می روم

یا از یاد

پرویز صادقی

هوائــــــــــــــــی می شوم

خیالت که می زند به سرم

پرویز صادقی

زنان در تخیّل

چنان سریعند

که از ستایش

می پرند به عشق !

پرویز صادقی

مگر تو حادثه ای

که هر کجا وُ کِی

در من اتّفاق می افتی ؟!

مراقب باش

که خیالم

با کفش های تو

راه می رود در من !

پرویز صادقی

 از خواب تو

یک مزرعه رؤیاست سینه ام

و دلم مترسکی که تو را می پاید ! 

تو گهوارۀ بادُ لالائی بارانی

من خواب پریشانم

در چشم عروسک ها !

پرویز صادقی

این چه رازی ست

که بر عطر تو آویخته است ؟!

دست خیالت که برم می دارد

شکل پروانه مرا

در دل گل می کارد !

پرویز صادقی

از تو می نویسم

پا برهنه می دوی

میان چشمانم

بوی تو در سرم می پیچد

جوهر دست هایم

روی کاغذ می ریزد

و حرف هایم

همیشه قال می مانند

در تبانی تو با آغوشم

پرویز صادقی

دلم دفتری ست

افتاده در کوچه های باد

و من شعر عاشقانه ای 

که خط می خورد

زیر باران ها

دیگر

مرا یادم نیست !

پرویز صادقی

خیالی نیست

باغ دل ما از باغچه گی گل نداشت

پرویز صادقی

تو خیابانیُ من

اندازۀ یک کوچۀ بن بست

دلم می گیرد

در نزدیک ترین فاصله وقتی

تو از من دوری !

پرویز صادقی

.

هر نقطه که می گذارم ته دل

نبود تو می پرد سر سطر !

پرویز صادقی

تا اسم تو می آید

اخمو ترین واژه ها هم

لبخند می زنند

و خیالم

دسته گل به آب می دهد

پرویز صادقی

بوی پروانه می دهد

چشمانم

تو پا برهنه

میان گل ها می دوی

پرویز صادقی

بی تو ای هوای گل

پروانه ای

در قفس پیلۀ خویشم

پرویز صادقی

این نامه را

برایت سفید می گذارم

امروز عجیب

بی واژه بی حصار می خواهمت

این نامه را تا کن

آسمان را بشکن

من پر از قاصدکم

امروز عجیب

در هوای تو می خواهم

پراکنده شوم

پرویز صادقی

در خیال سبز ِ ترم 

گل ِ همیشه بهار می مانی

که در قلب من 

پائیز می وزد يکریز !

پرویز صادقی

زندگی

شرح رقص زیر باران ست

چترها دروغ می گویند

پرویز صادقی

من تو ندارم

هر شب خودم را دور می ریزم

راس ساعت دلتنگی

پرویز صادقی

پنجره ای

رو به باران ست

سکوتی

که پشت سرت

جا گذاشتی

پرویز صادقی

 دلتنگ که می شوم

تو می آئی از

پشت یک گل سرخ

در نبض خیس چشمانم

پرویز صادقی

اسم تو

یک قبیله خانه است

و قلب من به دنبالت

یک کوچ کولی 

آوارۀ باد و باران هاست !

پرویز صادقی

خورشید

از چشمان شرقی تو می خیزد

سرزمین من

پر از مزارع آفتابگردان ست

پرویز صادقی

یک قفس پروازم

آسمان می خواهم

پیراهن آبی ات را تن کن

پرویز صادقی

از تو که حرف می زنم

چنان نوبرانه می شوم

که بهار هم

دهانش آب می افتد !

پرویز صادقی

دورترین

نیمکت دنیا را می خواهم

در سکوت یک شب بارانی

بدون شرح

پرویز صادقی

چنانت

در خیالم دوست دارم

که باران هم

به خواب گل نمی بیند !