پرویز صادقی
لب سکوتم می نشینم
و آه هایم را می نویسم
این تنها بازماندگان صدایم
پرویز صادقی


پرویز صادقی

پرویز صادقی

پرویز صادقی
پرویز صادقی
پرویز صادقی
پرویز صادقی
می گویند
عشق خدا
به همه یکسان ست
ولی من می گویم
مرا بیشتر از همه
دوست دارد
وگر نه
به همه
یکی مثل تو می داد
پرویز صادقی
برکه ای ست دلم
در عمق جنگل تنهائی
که هر شب
خواب ماه می بیند
و هر روز
خالی تر از دیروز
از کناره ها به درون
می خشکد !
پرویز صادقی
بی تو در من
پائیزی نشسته است
که زوال زیبایش را
هیچ بهاری
به خواب هم نمی بیند
بی تو در من
بادی می وزد
که می گوید
تابستان گذشته است
و روزها سرد می شوند
رؤیاهایم
جامه های سرخُ طلائی
می پوشند
و تا آخرین نفس
تو را در باد می رقصند
و این سان مجلّل
بی تو من
برگ برگ می ریزم
پرویز صادقی
پیش از تو
چنان مرده بودم
که هیچ مسیحی
حریفم نمی شد
بعد از تو
چنان زنده ام
که هیچ نوحی
به گردم نمی رسد
من ...
به اعجاز تو ایمان دارم
باغبان افسون گری
که روح مرا
به شکوفه می برد
و هر چیزی
که می خواهم باشم
هستم !
پرویز صادقی
با چشم تو می بینم
با پای تو راه می روم
و به تعداد نفس هایت
زنده ام
کافی ست
یک لحظه از یادت بیفتم
تا چشمانم نابینا
قدم هایم بی مکان شود
و به رسم برگ های پائیزی
در خاطرات سبز تو
من زرد بمیرم
و هیچ بادی نگذرد
مرا به تو برساند
پرویز صادقی
هر شب از جدار تنهائی
به ازدحام نبودنت
خیره می شوم
نجوائی آرام
و اشکی ساکت
به تو می برد مرا
و می اندیشم
شبیه رودی بی دریا
جنگلی بی درخت
خوابی بی رؤیا
و پنجره ای بی آسمان
بی تو ...
من چه قدر گم می شوم !
پرویز صادقی
سرم سوت می کشد
در من قطاری توقّف می کند
که هر کس پیاده می شود
شبیه توست
چشم هایم را
می تکانم از خیال تو
قطار می رود
من می مانمُ
یک ایستگاه چمدان !
پرویز صادقی
دلتنگت که می شوم
خودم را در آینه می بینم
و در چشمانم
تو را تماشا می کنم
کی می شود
از آب و آینه ها برخیزی
و پیش دست های خالیم
بنشینی ؟!
پرویز صادقی
خانه ای خالی
پر از هق هق بارانم
و پنجره هایم
که تو را آه می کشند
بالاتر از پائیز
من باغ گریه می شوم
در همهمۀ خستۀ شب
دلتنگ تر از فاصله ها
و درین تنهائی
شانۀ خاطره ای
پیدا نیست !
پرویز صادقی
پرویز صادقی
پرویز صادقی
پرویز صادقی
و او می دانست
که عاشقش بودم
باران را دوست می داشت
آن سان که دستم را
رها می کرد
و می دوید تا باران
و مرا به میهمانی بازوانش
دعوت می کرد
تا ندانم آنچه می نوشد
قطره های باران ست
یا دانه های اشک
و من، بی آنکه او بداند
از طعم گونه هایش
عشق می چیدم !
پرویز صادقی
دلم
کلاغ غمگینی ست
که هر غروب
با چینه دان عشق
از مسیر چشمانت
به آخر قصّه ها
پرواز می کند
آنجا که خانه ای
برای رسیدن
نیست
تا تو
از همیشه تا هنوز
در قار قار دلم
یکی نبود ِ من باشی !
پرویز صادقی
بعضی حرف ها را نباید زد
بعضی حرف ها را نباید خورد
بیچاره دل چه می کشد میان این زد و خورد !
پرویز صادقی
بوی زنانه ات
آغوش خیالم را
فرو می ریزد
و در رخنه های بی شکست
واژه های باکره ام را
آبستن رؤیا می کند
و شعر من
تا آمدنت
پا به ماه می ماند
پرویز صادقی
اسم تو را که می برم
لب هایم مست می شوند
قلبم از دهان عشق
نفس می گیرد
و من از
لب هایِ مسموم زندگی
عسل می نوشم
هیچ مذهبی
شراب لب های تو را
منسوخ نمی کند
آنجا که مستانه هایم
شرعی ترین ترانه می شود
در هوای بوسه های تو
پرویز صادقی
می گویند
هر تصویری هزاران حرف
برای گفتن دارد
به عکست که خیره می شوم
" دوستت دارم "
تنها صدائی ست که می شنوم !
پرویز صادقی
هر شب
از پشت پردۀ مهتاب
اسم تو را
به آسمان اعتراف می کنم
آسوده می شوم
و با لبخند
بر سینۀ رؤیای تو می خوابم
با اشتیاقی
که شب ماهش را می خواهد
و با امیدی
که روز در آفتابش به دنیا می آید
تو امّا
پشت کدام بوسه
در باغ شب پنهانی ؟!
پرویز صادقی
رسم بی تو بودن ست
که هر شب
در رؤیای من پا می گذاری
تا برای داشتنت در بیداری
خواب های من
همیشه خوش باشد !
پرویز صادقی
صدای شرشر تنهائی
از بام دلم می آید
و ناودان های بی قرار
در کوچه های تنم
برگ های زرد می ریزند
در غبار خاطره باز
یاد هیچ کس
باران گرفته است
پرویز صادقی
خیالت کلاغ خوش خبری ست که تنگ هر غروب تو را قار می زند سر دیوار دلم چشم هایم را در حیاط شب می پاشم و او با چینه دانی از رؤیا می گریزد در ماه
پرویز صادقی
عشق را دوست دارم
تقدیر که می شود
دلم را بشکند
چنین که می کند
ثابت می شود
دلی دارم
اگر چه شکستنی
پرویز صادقی
تو که می خندی گوشه های لبت به بهشت می رساند مرا و ترانۀ قلبت دنیا را به لبخندی آلوده می کند که یک لحظه به دنیا می آید و برای همیشه خاطره اش در ذهن جاذبۀ ماه و دریا می ماند و هیچ آسمانی توان اندازه کردنِ گرمای آن را نخواهد داشت هر روز ِ بی تو ... یک روز ِ از دست رفته است که لبخندی به وسعت زندگی درآن می میرد !
پرویز صادقی
دست خودم که نیست نسیم یاد تو کافیست تا افکار عاشقانه ام را چون برگ های پائیزی در من به رقص آورد بوسه ای بر باد می زنم و تو را از خواب شرجی گل های سرخ می نوشم وقتی پرنده ها می خوانند جائی در من همیشه نم نم ِ باران ست انگار تمام زندگیم باران ست تو را از لا به لای قطره ها رد می کنم و چه با شکوه ست وقتی که تو چیزی را مبهم زم زمه می کنی آه یادِ تو یادِ تو همیشه در روح من می بارد و در صدائی دل فریب بر سقف خیالم می کوبد بانوی زیبا ! مرا بخوان آتش بزن باران را و چون بنفشه ها سلام ِ زیبای من باش تنها تو می دانی بهار کجا می رود باران اهل کجاست و بادها با چه لهجه ای سخن می گویند
پرویز صادقی
رؤیا وقف چشمان توست چونان که نیلوفران در انحصار مردابند خواب ها ... از روی تو خواب می بینند !
پرویز صادقی
حالا که سهم من از تو همین خواب های گاهُ بی گاه ست که بیداریم را آشفته می کنند تو را از زندگی کم می کنم و از آن ساده می گذرم
پرویز صادقی
تو بعد از من به دنیا می آئی و روزی تصادفی از روزگار من می گذری شاخه ای از حسّ مرا می چینی بر سینه ات می فشاریُ می بوئی و تبسّمی که تو را می برد به دوردست دلت آن جا که به هیچ کس تعلّق ندارد و کسی سال های دلدادگی اَش را برایت دست تکان می دهد و تو با یک بغل دلتنگی ِ بی سبب به خانه بر می گردی
پرویز صادقی
خمس چشمانت زکات لب هایت را به قلبُ بوسه های من بسپار که به مسجد حرام کرده اند چراغی که روایِ خانه می باشد
پرویز صادقی
مگر تو حادثه ای که هر کجا وُ کِی در من اتّفاق می افتی ؟! مراقب باش که خیالم با کفش های تو راه می رود در من !
پرویز صادقی
از خواب تو یک مزرعه رؤیاست سینه ام و دلم مترسکی که تو را می پاید ! تو گهوارۀ بادُ لالائی بارانی من خواب پریشانم در چشم عروسک ها !
پرویز صادقی
این چه رازی ست که بر عطر تو آویخته است ؟! دست خیالت که برم می دارد شکل پروانه مرا در دل گل می کارد !
پرویز صادقی
از تو می نویسم پا برهنه می دوی میان چشمانم بوی تو در سرم می پیچد جوهر دست هایم روی کاغذ می ریزد و حرف هایم همیشه قال می مانند در تبانی تو با آغوشم
پرویز صادقی
دلم دفتری ست
افتاده در کوچه های باد
و من شعر عاشقانه ای
که خط می خورد
زیر باران ها
دیگر
مرا یادم نیست !
پرویز صادقی
تو خیابانیُ من
اندازۀ یک کوچۀ بن بست
دلم می گیرد
در نزدیک ترین فاصله وقتی
تو از من دوری !
پرویز صادقی
این نامه را
برایت سفید می گذارم
امروز عجیب
بی واژه بی حصار می خواهمت
این نامه را تا کن
آسمان را بشکن
من پر از قاصدکم
امروز عجیب
در هوای تو می خواهم
پراکنده شوم