محمد شریفی نعمت آباد

نشستی و از زندگی گفتی

از زندگی ...

زندگی ...

بی آنکه بدانی زندگی

دستی است که گاه گاهی

دور گردنم حلقه می کنی!

+شعر بالا از : سید مجید حسینی

تو نیستی

مرگ می آید

به سلامتی جامی می زنیم

او مست سوی زندگی می رود

من مست سوی او

محمد شریفی نعمت آباد

کوچه ها که از آنها می گذرم

همان کوچه هایند

خانه که به آن می رسم

همان خانه

در که می گشایم

همان در

شامگاه ِ حیاط

که در آغوشش سایه می شوم

همان شامگاه...

امّا من همان من نیستم

تو همان تو

ما جایی در این نزدیکی ها

گم شده ایم

ما نزدیکی های ما

گم شده ایم

محمد شریفی نعمت آباد

داستان عشق

داستان سفر در فاصله هاست

که وصال مسافرانش

در خیال هایی موازی ست

محمد شریفی نعمت آباد

تو باز می گردی

ای بهار

امّا ردّ ِ معکوس یار را

بازگشتی نیست

محمد شریفی نعمت آباد

پایان ِ دوست داشتن

دری بسته ست

که در دو سویش

برف می بارد

محمد شریفی نعمت آباد

میان زنجیرهایم

تکان می خورم و

تکان می خورم و

بسته تر می شوم

و تو از دورهای شب

مدام فانوس تکان می دهی و

فانوس تکان می دهی

محمد شریفی نعمت آباد

نه سکوت تو را

انتها

نه فریاد ما را


و پژواک

رؤیایی در رؤیاست...

محمد شریفی نعمت آباد

نامی بر تو

نخواهم گذاشت

تنها با عطر تو

راه را خواهم یافت

و جهان نومید من

به امید خواهد رسید

محمد شریفی نعمت آباد

تو بیایی

دیگر تو نیستی

اویی

و او دور است

دورتر از تو

محمد شریفی نعمت آباد


به پرنده ای که بر بام می نشیند نگاه کن

چشمانش از واقعه ای خبر می دهند

که در راه است

و چون پرنده از بام پرید

دیگر نگاه مکن

واقعه همان غیاب پرنده است

محمد شریفی نعمت آباد

نقطه ای که

از انتهای جاده می آید

او می شود

تو می شود

او می شود

و می رود

محمد شریفی نعمت آباد

چقدر برایت در ساختم

امّا تو

از کنار دورترین دیوار گذشتی

محمد شریفی نعمت آباد

زنی که از دور

در مِه ابهام

برایم دست تکان می داد

پیش از سلام

چمدانش را بسته بود

محمد شریفی نعمت آباد

در انتظار تو نیستم

در انتظار منم

که با تو رفت

محمد شریفی نعمت آباد

در راه ِ دایره وار

می روم و به من می رسم

و تو که این راه را کشیده ای

بیرون دایره دور می شوی