محمد شریفی نعمت آباد
از زندگی ...
زندگی ...
بی آنکه بدانی زندگی
دستی است که گاه گاهی
دور گردنم حلقه می کنی!

تو نیستی
مرگ می آید
به سلامتی جامی می زنیم
او مست سوی زندگی می رود
من مست سوی او
محمد شریفی نعمت آباد

محمد شریفی نعمت آباد

محمد شریفی نعمت آباد
میان زنجیرهایم
تکان می خورم و
تکان می خورم و
بسته تر می شوم
و تو از دورهای شب
مدام فانوس تکان می دهی و
فانوس تکان می دهی
محمد شریفی نعمت آباد
نامی بر تو
نخواهم گذاشت
تنها با عطر تو
راه را خواهم یافت
و جهان نومید من
به امید خواهد رسید
محمد شریفی نعمت آباد
به پرنده ای که بر بام می نشیند نگاه کن
چشمانش از واقعه ای خبر می دهند
که در راه است
و چون پرنده از بام پرید
دیگر نگاه مکن
واقعه همان غیاب پرنده است