غادة السَّمّان
بهخاطر تو
زبانِ سکوت را آموختم
تا از تو گلایه نکنم ..
و با تلخی نگویمت
که تو
تنهایم گذاشتی
غادة السَّمّان
بهخاطر تو
زبانِ سکوت را آموختم
تا از تو گلایه نکنم ..
و با تلخی نگویمت
که تو
تنهایم گذاشتی
غادة السَّمّان
به من بیاموز
چگونه عطر به گل سرخش باز میگردد
تا من به تو بازگردم
مادر!...
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر میشود
و رودخانه، سرچشمه
و آذرخشها، ابر
و چگونه برگهای پاییز دوباره به شاخهها
باز میگردد
تا من به تو بازگردم مادر!...
غادة السَّمّان
در قهوه خانه ی ساحلی می نشینم
و به کشتی هایی خیره می شوم
که در بی نهایت زاده می شوند
و تو را می بینم که
از قاره ی روبرو می آیی
و بر روی آب , شتابان
گام برمی داری
تا با من قهوه بنوشی
همچنان که عادت ما بود
پیش از آن که بمیری.
چیزی میان ما دگرگون نشده است
اما من بر آن شده ام تا
دیدار پنهانی مان را حفظ کنم
هر چند که مردمان پیرامون من
می پندارند
آن که بمیرد
دیگر باز نمی گردد!
آرشیو شاعرین