علیرضا عباسی
هر روز
پیراهنم را اتو میکنم
کفشها را دستمال میکشم
زندگی اما مرتب نمیشود
علیرضا عباسی
با خودش حرف می زند
زندانبان با خودش
هر دو به گلی فکر می کنند
که مشغول شکافتن دیوار است.
علیرضا عباسی
علیرضا عباسی

علیرضا عباسی
علیرضا عباسی
علیرضا عباسی
پنجره را ببند
در را قفل كن
كنج اتاقمان
جاي دنجي براي آزادي ست
علیرضا عباسی
با ابعاد بسيار
و پنجره اي كوچك
پناهگاهي ست
براي جهان
كه هرشب آشفتگي هايش را
روي تاقچه مي گذارد
و روبروي من دراز مي كشد
زخم هاي عميقش را مي بندم
اقيانوس ها آرام مي شوند
شكارچيان نهنگ به خانه برمي گردند
و اعتراف مي كنند
دوست داشتن براي زندگي كافيست
تفنگ ها سكوت مي كنند
و سربازان به همسرانشان نامه مي نويسند
كه بزودي باز خواهند گشت
جهان زير انگشتانم به خواب مي رود
آرام از پنجره بيرون مي روم
و به خوشبختي ساده ام
لبخند مي زنم
آرشیو شاعرین
