ساغر شفیعی

پدربزرگ خیالش راحت بود

که مادربزرگ

هرجایی نمی رود

 

غافل از این که

هرشب دور از چشم او

به خواب هفت پادشاه می رفت

ساغر شفیعی

چندخانه ی کلنگی دیگربایدفروبریزد؟

چندآپارتمان قدبکشد

تا این کوچه دیگر

مرابه یاد تو

نیندازد