مرضیه احرامی

با قلمم میدوم
روی کاغذ
پشت قطاری
که سوت زد
و تو را
از من دور کرد..

مرضیه احرامی

تنهايي غولي ست

از قصه هابيرون آمده

 راهش را گم كرده


بزرگ و بي آزار

روي قلبم مي نشيند

ني لبك مي زند

اشك مي ريزد