مهدی باغانی
مرگ نیست
حتی اگر
تبر بر ریشه ام زنند
من
از ابتدا
تصویر ِ
یک آتش ام ...!
از حال ِ من آموزد زلف ِ تـو پریشـانی...
"بابافغانی شیرازی"
مهدی باغانی
مهدی باغانی
مهدی باغانی
عشق ...
همان حس قشنگی ست که خدا داد به تـــو
و تو بخشیدی به من
تا من از بودن ِبا تو بی سبب شاد شوم ...
کاش
می دانستی من
همچو تک برگ درختی
به تن ِ
عاطفه ء سبز تو
متصلـــــــــم ...
تا مرا سخت مراقب باشی ...
مهدی باغانی
مهم نیست
عمر
"کوتاه" باشد ، یا "بلند"
مهم ، نفس هایی ست
که با تو "کوتاه"
و بی تو "بلند"
کشیده می شود ...!
گرچه ...
سهم من از عمر
همان نفس های ِ بلندی ست
که نشان از عمر کوتاه با تو بودن دارد ...!!!
مهدی باغانی
شاد می شود
"بیابان"
در آرزوی رویش ِ
بوته ی خاری
از بارش گاهانه ی باران
در ازدحام اینهمه تنهایی ...
چه رویایی بسر دارد !؟
آنگاه ...
که رود بگذرد از میان دستانش ...!!!
بارانی ام کن !
خاطره دارد
بیابان ام
از زخم خار لبانت
برچشم رویای خیس هر شبش ...!!!
مهدی باغانی
پارو بزن عرش را
شاید که آفتاب
تابیده شد بر آینه ی دلم ...
جارو بزن فرش را
شاید ، غبار
برچیده شد از خانه ی دلم
دست من است ، موازی در آسمان
شاید ...!
نگاهت
روزی بیفتد به منزلم
من چون درختی
پُـر برگ و بی حاصلم ...
تیشه زدم ...!
سالها
این ریشه را
شاید که خاک
بخشکد
ساقه ی فرسوده ام ... !!!
مهدی باغانی
مهدی باغانی
ساده نیست !
گذشتن از پـُــــــلی که
بـــــــین
نگــاه مــن و
دل تــــو کشیده اند ...
در حیــــــرتم ...!
هر کـــــس از این پــــــل می گذرد ...
هم از نــــگاه مــن می افتد ،
هم از دل تـــــو ...!!!
مهدی باغانی
دستـــانم ...!
همان ، آتشکده ی ِ
خاموش و تنهایی ست
که قــــرن ها
ازبُهت دیدارت
بخواب یاءس فرورفته ...
دستـــانت ...!
ضــــریح ِ
ِناب و تب داری ست
که ســالها
زیوردستان شوم ِ
عابدان دیگری بوده ...
چه زیبا بود ،
اگر...!
دستان بی تابم
به آتش می کشید
دستان سردِ عابدانت را ...!!!
مهدی باغانی
نیـــمه شب بـــود ...
آسمــان هــم تاریک
پـــــدر ، بسیار آشــفته
و مادر تکیه بر دیوار حسرت داده بود آنجا ...
خــــــدا مشغول کــــاری بود ... !
چه کار سخت و غمناکی
گمانم داشت می گفت ،
پــــــدر را ...
که فــردا جــزعی از خــاکی ...!!!
پدر سخت در هم ریخت
و مادر بر سرش می کوفت ...
و مـــن تنـــها و ســـر در گــــم
بــدنبال خــــــدا بــودم !
خــــدا چون کودکی گستاخ و بازیــگوش
بکند از دفتـــــرش آن شب ...
همان برگ سیاهی را که سالها خط خطی می کرد ...!
پـــدر آنشب از اینــجا رفت ...
ولی هـــر روز خـــــدا با ماست
و خطی می کشد بر دفترش انــــگار ...!!!
مهدی باغانی
دلــم ...
نگـــاه می خواهـد ...!
نگــاهی از سـر شــوق
که از آن سوی دلتنگی
آمدنـم را بنگــرد
می دانم ...
سوهان کشیده اند دلتنگی هایت را
دستان خیره ی چشمانت
تا که هموار سازند جاده های آمدنم را ... !
دلــم نگــاه می خواهد
نگــاهی از چشم تـــو
نگاهی از جنس شوق
نگـاهی از جنس تـو ...!!!
مهدی باغانی
سخت است !
سقف روی سرت
سقف آرزوهای کسی باشد ... که
آفتابگردان نگاهش
هر صبح
خورشید دیگری را در انتظار است ...!!!
مهدی باغانی
در پس فصـــلی ســــرد ...! ســـــــاده از یــــاد تــــــو مــــــن افتادم همچو آن برگ درختی زرد درفصل خزان مشکلی نیست اگــر افـــــــتادم جایـم امـــا آنجا در دل تــــــو تا ابــــد هم خالــــی ست مشکلم بعد از این آن نگاهِ سرد و بی احساس خدایی ست که بـر پوچـــی جسمم دارد و قدمهای ِ پـــُر از حادثه ای که مــــرا می شکند زیــرِِِ ِآن قامت سنگین غرور مدتـــی هست کــه لبــــریز شده صبــــــر دلــــم مـــن کجای ِحسرت ِ بودن با تــــو بــــاید از نـــــو خـــاک شـــوم ...!!!
مهدی باغانی
مهدی باغانی
تیـــــــــر که می آید ...
یکنفر در من متـــولد می شود ...
یکنفر در من بیـــــمار می شود...
یکنفر در من نجـــــــوا می کند ...
تیـــــــــــر که می رسد ...
بوی کهنگی ِ دلم تازه می شود ...
بوی روحی سوخته از هیبت غم به مشام خاطرم می رسد ...
بوی شکوه به مشام پریشانی ام می رسد ...
تیـــــــــر که می شود ...
دوباره آرام می گیرد دلــم با یادت ...
دوباره پرواز میکند روحم به هوایت ...
دوباره می آیی باز کنار خاطراتم ...
تیــــــــــر که تمام میشود ...
دوباره بخــواب می رود خاطراطم ...
دوباره سکــــوت می کند روحــــم ...
دوباره سیاه می پوشد احساسم ...
گــــــــرچه ...
می دانــم...
تیــــــر که تمام می شود ...
دوباره هوای باز نیامدنت ابری خواهد شد ...
دوبـاره کهنه می شود تازه هایم ....
امـــا ... می مانم تا تیری دوباره ...!
راســتی ...
کــــــــاش...
هــــرگز ، تـــــــــیر در مــــن و تـــــو مشترک نبود ...!!!
مهدی باغانی
مهدی باغانی
دلـــت ...
ساحل رویای من است ...!
تن به آغوش نگاهت که زدم ...
غرق شدم در دریای احساست .
دســتانت ،
کــــــاش ...
صیـــاد ِ بزرگــــی بــــــود ...!!!
مهدی باغانی
مهدی باغانی
بـــــاران ِنگـــــاهم
شـــاید!
چاره باشد دلِ چرکینت را ...
آمــــــد ... امـــــــا !
گـــویی
با خودش خواهد بـرد
رنگ رخسار فریبایت را ...!
مهدی باغانی
کاش می شد روی دیوار خیال
نردبانی را کشید
و از آن بالا رفت
و رسید تا ته بن بست خیال
و در آن تنهایی
رفت و آسوده نشست
تا که شاید آنجا
بی سبب صاحب احساس تو شد ...!!!
مهدی باغانی
رفـــت ...!
دست تــــکان داد و دل لـــــرزید
پشت سرش پاشیده شد عشـــق
از کــــاسهء لبـــــریز عـــــــــــمر
و یـــــاءس که به میهمانی وداع آمــــــد ...
اینک ...
غــــم رفتنـــش را
کاسه لبریز عشـــق میداند و
نگاه خیس خیابان
و پنجره ای که دیگر باز نشد ،
به روی آفــــتاب نگاهش ...!!!
مهدی باغانی
کـــاش "بیـــابـــان" بـــودی ...!
تــــا ،
در سراب دیدارت
ســــــــیراب می شــــدم .
بـــی هیــــچ نـــــگاه از تــــــو ...!!!
مهدی باغانی
دل به هـــر کـــس مسپار !!!
گــــرچه ، عاشــــق باشد
حکم دلداری ، فقط عشق که نیست ...
او بجــــز عشــق باید
لایق عمق نگاهت باشد
و کمی هم بیــــــمار
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...
دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!!
مهدی باغانی
رستاخیز را هیچ هراسی نیست ...
اگر ...!
بهشتم
همان چند وجب آغـوش ِتـــــــــــو باشد ...!!!
مهدی باغانی
ساده ام ...
ساده تر از یک رویا
که همان کودک چند ساله به ذهنش دارد
کهنه ام ...
کهنه تر از آن نجوا
که همان پیر ستم دیدهء خوشدل دارد
من به اندازه یک برگ درخت
شادم از بارش باران در شب
و به اندازه یک کوه بلند
پُـرم از سنگ غرور
من همان نور چراغم در شب
گرچه روشن کنم آن خانهء تاریک تو را
خودم اما در روز
بی سبب در خوابم
من اگر در خوابم ، یا که حتی ساده
پی آن رود بزرگ
که در آن نور حقایق جاری ست
سالهاست بی تابم
من همان انسانم
که به اندازهء یک دشت وسیع
پُـرم از وسوسهء تنهایی
گرچه خورشید غروب
می دهد آزارم ...!!!