مهدی باغانی
وقتـی تــــــو رفتـی
تنــــها ... !
خیالت ، عذاب جهنمم شد و
خاطرت ،رویــای بهشتِ مـن
و مــــن ...
روحی که سالها معلق است
در ...
دوزخ ِ دیــــــــــدارت...!!!
مهدی باغانی
مهدی باغانی
دلـــت ...
ساحل رویای من است ...!
تن به آغوش نگاهت که زدم ...
غرق شدم در دریای احساست .
دســتانت ،
کــــــاش ...
صیـــاد ِ بزرگــــی بــــــود ...!!!
مهدی باغانی
مهدی باغانی
بـــــاران ِنگـــــاهم
شـــاید!
چاره باشد دلِ چرکینت را ...
آمــــــد ... امـــــــا !
گـــویی
با خودش خواهد بـرد
رنگ رخسار فریبایت را ...!
مهدی باغانی
کاش می شد روی دیوار خیال
نردبانی را کشید
و از آن بالا رفت
و رسید تا ته بن بست خیال
و در آن تنهایی
رفت و آسوده نشست
تا که شاید آنجا
بی سبب صاحب احساس تو شد ...!!!
مهدی باغانی
رفـــت ...!
دست تــــکان داد و دل لـــــرزید
پشت سرش پاشیده شد عشـــق
از کــــاسهء لبـــــریز عـــــــــــمر
و یـــــاءس که به میهمانی وداع آمــــــد ...
اینک ...
غــــم رفتنـــش را
کاسه لبریز عشـــق میداند و
نگاه خیس خیابان
و پنجره ای که دیگر باز نشد ،
به روی آفــــتاب نگاهش ...!!!
مهدی باغانی
کـــاش "بیـــابـــان" بـــودی ...!
تــــا ،
در سراب دیدارت
ســــــــیراب می شــــدم .
بـــی هیــــچ نـــــگاه از تــــــو ...!!!
مهدی باغانی
دل به هـــر کـــس مسپار !!!
گــــرچه ، عاشــــق باشد
حکم دلداری ، فقط عشق که نیست ...
او بجــــز عشــق باید
لایق عمق نگاهت باشد
و کمی هم بیــــــمار
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را ...
دل به هـــــر کــــس مســـــپار ...!!!
مهدی باغانی
رستاخیز را هیچ هراسی نیست ...
اگر ...!
بهشتم
همان چند وجب آغـوش ِتـــــــــــو باشد ...!!!
مهدی باغانی
ساده ام ...
ساده تر از یک رویا
که همان کودک چند ساله به ذهنش دارد
کهنه ام ...
کهنه تر از آن نجوا
که همان پیر ستم دیدهء خوشدل دارد
من به اندازه یک برگ درخت
شادم از بارش باران در شب
و به اندازه یک کوه بلند
پُـرم از سنگ غرور
من همان نور چراغم در شب
گرچه روشن کنم آن خانهء تاریک تو را
خودم اما در روز
بی سبب در خوابم
من اگر در خوابم ، یا که حتی ساده
پی آن رود بزرگ
که در آن نور حقایق جاری ست
سالهاست بی تابم
من همان انسانم
که به اندازهء یک دشت وسیع
پُـرم از وسوسهء تنهایی
گرچه خورشید غروب
می دهد آزارم ...!!!