مهدی باغانی
ساده ام ...
ساده تر از یک رویا
که همان کودک چند ساله به ذهنش دارد
کهنه ام ...
کهنه تر از آن نجوا
که همان پیر ستم دیدهء خوشدل دارد
من به اندازه یک برگ درخت
شادم از بارش باران در شب
و به اندازه یک کوه بلند
پُـرم از سنگ غرور
من همان نور چراغم در شب
گرچه روشن کنم آن خانهء تاریک تو را
خودم اما در روز
بی سبب در خوابم
من اگر در خوابم ، یا که حتی ساده
پی آن رود بزرگ
که در آن نور حقایق جاری ست
سالهاست بی تابم
من همان انسانم
که به اندازهء یک دشت وسیع
پُـرم از وسوسهء تنهایی
گرچه خورشید غروب
می دهد آزارم ...!!!