شمس لنگرودي
صبور
مانند درختی که در آتش میسوزد
و توان گریختن ندارد!
حیرت زده مانند گوزنی که
شاخ های بلند
در شاخه گرفتارش کرده اند...!
همه, این روزها این چنینیم!
شمس لنگرودي
صبور
مانند درختی که در آتش میسوزد
و توان گریختن ندارد!
حیرت زده مانند گوزنی که
شاخ های بلند
در شاخه گرفتارش کرده اند...!
همه, این روزها این چنینیم!
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي

شمس لنگرودي

شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
برای ستایش تو
همین کلمات روزمره کافی است ؛
همین که کجا میروی؟
دلتنگم,
برای ستایش تو
همین گل و سنگ ریزه کافی است
تا از تو بتی بسازم
شمس لنگرودي
به این جهان
به جستجوی کسی نیامده بودم
و از جهان
به جستجوی کسی نرفتم
خواستم
آنچه را که نمی یافتم
یافتم
آنچه را که نمی خواستم
شیرین و تلخ
لفظ های جهان را چشیدم
و سپاس گفتم
کدبانوی کور را
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
در کفمان کلیدی است
که قفلش را
گم کردیم.
آبی در هواست
که مَشربهیی نداریم.
کلماتی
که مدادی نداریم.
آوازی
که دهانی نداریم.
ساعتی
بی عقربه.
دستی
و تنی نداریم.
آیا زمان
به انتظار کسی خواهد ماند
با سوزنبانی که در جوانی خود مرده است.
شمس لنگرودي
آن قدر به تو نزدیک بودم
که تو را ندیدم
در تاریکی خود، به تو لبخند می زنم
شکرانه روزهایی
که کنار تو
راه رفته ام
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
شمس لنگرودي
زخم بر زخم ميگذاری و نامش كوير ميشود
ميزبان عطشزدهای
كه نمكش طعام است
تفريحش
مسافر گمكرده راه.
شمس لنگرودي
مادر
بين من و اين پرنده كوچك
تو كدام شان را می خواهی.
پيداست پسرم
گرسنه ايم و اين پرنده ببين چه آوازی می خواند
شمس لنگرودي