رضوان ابوترابي (حسرت)

هواپیما رد می شود

ابر رد می شود

آسمان رد می شود

 

دنیا همین است

 

من ایستاده ام

و همه چیز از روی من رد می شود

از چشم های من

از احساس من

 

من ..

پنجره ام

رضوان ابوترابي (حسرت)

كنار رودخانه ای بودم

آب

در در دست خود سيبي سرخ مي بُرد

خَم شدم و سيب را برداشتم

آب

دستهايم را بُرد

+دوست داشتنت را بغل گرفتم و دویدم/کاشکی/آادم‌ها/با دور شدن‌شان/دوست داشتن‌ِشان را هم می‌بردند!/ سید محمد مرکبیان

رضوان ابوترابي (حسرت)

آرام از کوچه می آید

پنجره را باز می کند

و سرش را روی بالشم می گذارد


چه معشوقه ای می شد

این باد

اگر

هرجایی نبود