بی خود وبی جهت خسته می شوم،

راه می روم،

می ایستم،

می نشینم،

چشمانم را باز می کنم و،

می بندم...

اما تو هنوز آنجایی،

هنوزو...

تو از کدام شبانه ها گذشته ای -

در این کویر؟-

که روز های امید ت ،

در زهر تابستان آن سال -

چنان بر جنون نشست و،

پیاپی تکرار شد:

دراین قفس ،

با دشت هایی ترک خورده-

از،

هزاران سال اکنون؟

+دریا و،/جنگلم باش!/قلبم را پرکن-/در این همه/بی ستاره گی!!/م-د-شالکول