مهدیه لطیفی
شوخی سرش نمی شود!
دلتنگی موریانه است و
من هنوز آدم نشده ام!
من هنوز،
چوبی ام...
مهدیه لطیفی

مهدیه لطیفی

مهدیه لطیفی

مهدیه لطیفی
مهدیه لطیفی
مهدیه لطیفی
مهدیه لطیفی
سکوت که می کنی
وزن جهان را تنها به دوش می کشم!
و کم که می آورم
زمین آنقدر کند می چرخد
که تو توی تقویم می ماسی
و من
آونگ می مانم
بین حقیقتِ تو
و افسانه ای که از تو در سرم دارم!
سکوت که می کنی
شب پشتِ پلک های سکوت
حتم می کند که تو هم تنهایی!
مهدیه لطیفی
دلم که می گیرد
بلند می شوم
روی دستِ تو
و پیش از آنکه دوباره بر خیالِ تنم بخوابی
تمام این شهر را
در همین چند متر خانه جا می گذارم
بیرونِ این خانه
این سنگ هایی که به پایم می گیرند و
رفتن را درد آور تر می کند
همان هایی اند
که سرت به آن ها خواهد خورد
مهدیه لطیفی
دلم را
از کفه ی ترازویت پس میگیرم
کفِ دستم می گذارم
و برایت ترانه ی خیرپیش می خوانم
راه بیفت
دنیا پر از شهرهایی ست
که دخترک های بی بهارش
تو را نشانه می روند
بی آنکه عاشق لبخند هایت شوند
مهدیه لطیفی
شاعر که باشی
دنیا را در بقچه ای از یاد می بری
و تمام عمر
می نشینی به امید یک اتفاق خوب
که اتفاقا بهتر از همه می دانی
که نیست
شاعر که باشی
دیوانه گی و دانایی ات در هم می آمیزد
و درک نمی کنی
خودت هم حتی
خودت را
مهدیه لطیفی
مهدیه لطیفی
باید می رفت
و رفت
مردی را می گویم
که هر نفس اش
نفس تنگ تر ام می کرد!
حالا باید دوباره به بزک دلداری بدهم
حتی اگر تا بهار
هزار بهار مانده باشد!
مهدیه لطیفی
شعر پشتِ شعر
می گیرانم به لب
شبیه ِ تنهایی ِ مردانی شده ام
که پیاده رو ها را
سیگار پشتِ سیگار
گریه نمی کنند
مهدیه لطیفی
زن
افسردگی اش را
پشتِ رژ لب قرمزش پنهان می کند
مرد
پشتِ هم خوابگی های همیشگی
با زنانی با رژ لب قرمز!
و " تنهایی"
هرگز کوله پشتی بر کتف نمی اندازد!
مهدیه لطیفی
دردی مبهم
هی دور می زند قلبم را
و هر بار به تو ختم می شود
این درد
تا به گریه بدل نشود
چیزی عوض نمی شود
باید هر چه زودتر به گریه برسم
نمی شود خوبی کنی و کمی بدتر شوی!؟
مهدیه لطیفی
من خواب تو را می دیدم و
رویایت را به گردن می آویختم
تو با من می خوابیدی و
رویا می ربودی از سینه ام
ما هر دو شاعر شدیم
من از دردِ رویاهای ربوده به خود می پیچیدم و
مردم می گفتند:
عجب شعرهایی!...
تو الهام می گرفتی از هر انحنا و
به مردم می گفتی:
ببینید چه شعرهایی!...
مهدیه لطیفی
هر روزی که نباشی
زمین خواب می رود بر مدار سوم
هر یک روزی که نیستی
همان یک قرنی ست
که مغول ها حمله کردند!
مهدیه لطیفی
تب می کنم هر شب
از داغِ ترانه ای که از دست های تو که بر تنم می ریزد
و هر صبح
رختِ رخوت بر تن
بر تختِ خالی بیدار می شوم
کدام رمالش
به تضمین کدام اسطرلاب
قول می دهد که دوستت بدارد کسی فردا
اینطور که من
امروز
...!؟
مهدیه لطیفی
مهدیه لطیفی
آب می خورد
به صورتت
صبحی که گفتی برمی گردی
و آب نمی خورد
چشمم
که پرستو ها
این همه راه را با تو بروند و
با تو هم برگردند!
می دانستم پرستو ها
جایت می گذارند
و تو با همان کلاه و سیگار معروف
در به در می شوی تمام عمر
از این ترانه
به آن تابلو
از آن فیلم
به این داستان
و ادامه دارد این داستان تا ابد...
حتی اگر عشق
دروغ محضی باشد،
زاییده ی تنهایی ِ انسان!
مهدیه لطیفی
برای ماهی
با سه ثانیه حافظه
تنگ و دریا یکی ست!
دست من و شما درد نکند
که دل ِ تنگ آدم ها را
با یک عمر حافظه
توی تُنگ می اندازیم
و برای ماهی ها دل می سوزانیم!