اعظم کمالی

من و صبح

با هم از راه می رسیم

سر یک میز می نشینیم

چای می خوریم

خمیازه می کشیم

و دست در گردن یکدیگر

شعری را که شب

در دهانمان انداخته بود

مزه مزه می کنیم

من به رفتن فکر می کنم

صبح به ماندن

رويا شاه حسین زاده

ابرهایی که توی این عکسند

تا حالا باید جایی باریده باشند

بی گمان

گلهای زیادی را رویانده اند

و بی گمان یکی از آن گلها را کسی برای معشوقه اش برده

فکر میکنم معشوقه باید لبخندی زده باشد از شادی

بی آنکه بداند

ما

در این عکس

چقدر

غمگین بوده ایم

شمس لنگرودي

در آغوش هم

در این دایره بی پایان

من امتداد توام

یا تو امتداد منی!