محمد شریفی نعمت آباد

میان زنجیرهایم

تکان می خورم و

تکان می خورم و

بسته تر می شوم

و تو از دورهای شب

مدام فانوس تکان می دهی و

فانوس تکان می دهی

محمد شریفی نعمت آباد

نه سکوت تو را

انتها

نه فریاد ما را


و پژواک

رؤیایی در رؤیاست...

محمد شریفی نعمت آباد

نامی بر تو

نخواهم گذاشت

تنها با عطر تو

راه را خواهم یافت

و جهان نومید من

به امید خواهد رسید

محمد شریفی نعمت آباد

تو بیایی

دیگر تو نیستی

اویی

و او دور است

دورتر از تو

محمد شریفی نعمت آباد


به پرنده ای که بر بام می نشیند نگاه کن

چشمانش از واقعه ای خبر می دهند

که در راه است

و چون پرنده از بام پرید

دیگر نگاه مکن

واقعه همان غیاب پرنده است

محمد شریفی نعمت آباد

نقطه ای که

از انتهای جاده می آید

او می شود

تو می شود

او می شود

و می رود

محمد شریفی نعمت آباد

چقدر برایت در ساختم

امّا تو

از کنار دورترین دیوار گذشتی

محمد شریفی نعمت آباد

زنی که از دور

در مِه ابهام

برایم دست تکان می داد

پیش از سلام

چمدانش را بسته بود

محمد شریفی نعمت آباد

در انتظار تو نیستم

در انتظار منم

که با تو رفت

محمد شریفی نعمت آباد

در راه ِ دایره وار

می روم و به من می رسم

و تو که این راه را کشیده ای

بیرون دایره دور می شوی