پرویز صادقی
1------------------------
قلب من بی تو
آشیانۀ بر جای مانده
از کوچ پرستوئی ست
که هر گز
به لانه بر نمی گردد
و زاغ های فاصله
چوب هایش را
به یغما می برند !
2------------------------
و دیگر
هیچ عابری نمی داند
آنچه بر گونه ام می دود
دانۀ اشک ست
یا انعکاس پنجره
در چشمانم
او
باران را
دوست می داشت
3-------------------------
حتّی نبودنت هم
نعمت ست
که به شکرانه اش مرا
با مدادی پر از خیال تو
بر ذهن کاغذ
تصویر می کند
و من در چشم فرداها
تماشا می شوم !
قلب من بی تو
آشیانۀ بر جای مانده
از کوچ پرستوئی ست
که هر گز
به لانه بر نمی گردد
و زاغ های فاصله
چوب هایش را
به یغما می برند !
2------------------------
و دیگر
هیچ عابری نمی داند
آنچه بر گونه ام می دود
دانۀ اشک ست
یا انعکاس پنجره
در چشمانم
او
باران را
دوست می داشت
3-------------------------
حتّی نبودنت هم
نعمت ست
که به شکرانه اش مرا
با مدادی پر از خیال تو
بر ذهن کاغذ
تصویر می کند
و من در چشم فرداها
تماشا می شوم !