دست خودم که نیست

نسیم یاد تو کافیست

تا افکار عاشقانه ام را

چون برگ های پائیزی

در من به رقص آورد

بوسه ای بر باد می زنم

و تو را

از خواب شرجی گل های سرخ

می نوشم

وقتی پرنده ها می خوانند

جائی در من

همیشه نم نم ِ باران ست

انگار تمام زندگیم باران ست

تو را از لا به لای قطره ها

رد می کنم

و چه با شکوه ست

وقتی که تو چیزی را

مبهم زم زمه می کنی

آه یادِ تو  یادِ تو

همیشه در روح من می بارد

و در صدائی دل فریب

بر سقف خیالم می کوبد

بانوی زیبا !  مرا بخوان

آتش بزن باران را

و چون بنفشه ها

سلام ِ زیبای من باش

تنها تو می دانی

بهار کجا می رود

باران اهل کجاست

و بادها با چه لهجه ای

سخن می گویند