مجید سعدآبادی

در آغوشم بيا

و آغوشم را به خواب ببر

قلبم را بخوابان

كه اين نيم تنه

مدت‌هاست بي استفاده مانده...

 در کوچه سار شب از هوشنگ ابتهاج


به اين سراي بي كسي، كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما، پرنده پر نمي زند

يكي زشب گرفتگان، چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب، در سحر نمي زند

نشسته ام، در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين، سپيده سر نمي زند

دل خراب من ،دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين ،خراب تر نمي زند

گذر گهي است پر ستم، كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا، به رهگذر نمي زند

چه چشم پاسخ است از اين، دريچه هاي بسته ات
برو، که هيچ کس، ندا، به گوش کر، نمي زند

هوشنگ ابتهاج

 

 

رسول يونان

در اتاق تاریک

وقتی سیگارم را روشن می کردم

به شعله کبریت خیره ماندم

و این شعر

در ذهنم شکل گرفت

تاریکی را نمی شود به آتش کشید

باید تاریکی را روشن کرد.

آرش ناجی

مثل اوقات ِ طوفانی

سرم را پایین گرفتم

آن لحظه که

عبور کردی

از من!

مریم ملک دار

تو ...

پیامبر آشتی و صلحی ...

برای من ،

که عمری با خویش جنگیده ام ...

نسترن وثوقی

بهار

تابستان

پاییز

زمستان !

نه !

در فصل دیگری

دوستت دارم !

شهاب مقربين

کسی مدام به در می‌کوبد

اینجا

رویای مردی مرده زندگی می‌کند

و رویاها

در را به روی کسی باز نمی‌کنند...

بابک فرهاد نیا

در نبود تو

برگ زردی شده ام

میان برگهای سبز

تاب طعنه تابستان را

ندارم

کاش کاری کنی

پاییز بیاید

عباس کیارستمی

دوستانم

می رنجانندم مدام

از دشمنان

چیزی در خاطرم نیست.

واهه آرمن

خنده دار است، نه ؟

در آن بازی

زمین می خوردیم و

زخمی می شدیم

در این بازی

زخمی می شویم و

زمین می خوریم

بابک فرهاد نیا

با غروری از سنگ

سرفراز

از جنگ  کشتگان ت

باز آمدی

و ندانستی

که عاقبت

از دختری

شکست می خوری

تنها

در آینه

با چین های بسیار .

نیلوفر ثانی

افتاده ام در چاله ای انگار

امید نجاتم

تنها بدست توست


تو اما هرشب

عبور میکنی از من و ُ

ماه می شوی در دوُردست ...

بابک فرهاد نیا

در خواب هرکه هستی

با خیال راحت بخند

 

هرکجای تنهایی

که گریه کنم

در آغوش تو ام.

رضا كاظمي

آرام شده‌ام

مثل درختی در پاییز

وقتی تمام برگ‌هایش را

باد برده باشد!

پرویز صادقی

برکه ای ست دلم

در عمق جنگل تنهائی

که هر شب

خواب ماه می بیند

و هر روز

خالی تر از دیروز

از کناره ها به درون

می خشکد !

پرویز صادقی

بی تو در من

پائیزی نشسته است

که زوال زیبایش را

هیچ بهاری

به خواب هم نمی بیند

بی تو در من

بادی می وزد

که می گوید

تابستان گذشته است

و روزها سرد می شوند

رؤیاهایم

جامه های سرخُ طلائی

می پوشند

و تا آخرین نفس

تو را در باد می رقصند

و این سان مجلّل

بی تو من

برگ برگ می ریزم

پرویز صادقی

سرم سوت می کشد

در من قطاری توقّف می کند

که هر کس پیاده می شود

شبیه توست

چشم هایم را

می تکانم از خیال تو

قطار می رود

من می مانمُ

یک ایستگاه چمدان !

نیلوفر ثانی

تو رفته ای و ُ

تمام مرا بُرده ای

زندگی دراین هیچ

مرگ تدریجی ست ..

نسرین تهرانی

در گیرو دار تو

جهان کلمه شد و

یادت

بی قراری من



در دفتر شعرم

نامت را از بلند بنویس

رسول يونان

می دانستم دیگر به آنجا بر نمی گردم

در آخرین عکس ها لبخند زدم

دشت را

به دست چشمه سپردم و

دریا را

به  دست ابرها

و او را

به دست ماه و درخت توت

تا همیشه زیبا و شیرین بماند

بعد رویاهایم را

برداشتم و آمدم

همین طور

روباه کوچکم را

همین روباه را

که دمش از شعرم بیرون زده است.