مجید سعدآبادی
و آغوشم را به خواب ببر
قلبم را بخوابان
كه اين نيم تنه
مدتهاست بي استفاده مانده...

مجید سعدآبادی

رسول يونان

شهاب مقربين
بابک فرهاد نیا
واهه آرمن
بابک فرهاد نیا
نیلوفر ثانی
پرویز صادقی
برکه ای ست دلم
در عمق جنگل تنهائی
که هر شب
خواب ماه می بیند
و هر روز
خالی تر از دیروز
از کناره ها به درون
می خشکد !
پرویز صادقی
بی تو در من
پائیزی نشسته است
که زوال زیبایش را
هیچ بهاری
به خواب هم نمی بیند
بی تو در من
بادی می وزد
که می گوید
تابستان گذشته است
و روزها سرد می شوند
رؤیاهایم
جامه های سرخُ طلائی
می پوشند
و تا آخرین نفس
تو را در باد می رقصند
و این سان مجلّل
بی تو من
برگ برگ می ریزم
پرویز صادقی
سرم سوت می کشد
در من قطاری توقّف می کند
که هر کس پیاده می شود
شبیه توست
چشم هایم را
می تکانم از خیال تو
قطار می رود
من می مانمُ
یک ایستگاه چمدان !