علی‌رضا نوری

چگونه مي شود مٌرد

وقتي زندگي

از پنجره ي روبرو دست تكان مي دهد

و موهاي خرمايي اش را روي شانه مي ريزد


مرگ چطور دلش مي آيد

چشم هايم را ببندد

وقتي زندگي هرشب

پرده را كنار مي زند

و تمرين رقص مي كند.

نیلوفر ثانی

تو رفته ای و ُ

تمام مرا بُرده ای

زندگی دراین هیچ

مرگ تدریجی ست ..