شهاب مقربين

می‌پرسم  چرا  چرا  چرا

و صورتم را در دست‌هایم  پنهان می‌کنم


چرا این دست‌ها

نتوانستند کاری کنند

جز پنهان کردنِ صورتم

شهاب مقربين


باید برای عبور از شب

اسمش را صدا می‌زدم

 

و اسم شب

سکوتی طولانی بود

که تا صبح ادامه داشت