چه فروغی در لحظه هایم

وقتی

پای چشمهای خورشیدی ات را

پشت هزار کوه ِ فاصله و دوری

بسته ای

چه انبساط خاطری

که ملال دلمان

به باد لبخندت آرام نشد

و سایه بخت بلندت

برسرمان سایه نشد

مد ِدلتنگی ، آخر

خانه خرابمان میکند

به آمدنت

اندوه ِ اینهمه انتظار را

جزر محبّت کن ....