امکان ندارد

دیگر

پتوی بی خیالی  را

 هرشب

بر سرت بکشم

آن وقت خودم

  پشت به تو

تا صبح فکر کنم

به خوابیدن

دیگر میان خنده های نیمه کاره ام

 صبحانه ات را

کامل نخواهی خورد

و پیش پای حرف های لنگه به لنگه ات

کفش های جفت شده نخواهی دید

چراغ نیمه شب خانه

برای همیشه می میرد

و میز انتظار شام

قبل از آمدن تو 

با لای لای تاخیرت

به خواب خواهد رفت

آقای دیوار نامرئی!!!

من مادر ترزا نیستم

و دست هایم

برای عشق های بی سواد

نخواهند نوشت

حتی شعری را

برای سرگرمی

باور کن

حتی یک راهبه هم

 برای بی دریغ خوب بودن

نیاز به یک

 شخصیت حقیقی دارد

و کسی که بگوید

 نگاهم کن