سید علی صالحی

همه ی ما
فقط حسرت بی پایان یک
اتفاق ساده ایم
که جهان را بی جهت،
یک جور عجیبی جدی گرفته ایم

سید علی صالحی

ﺁﺭﺯﻭ ﮐﻦ ﺁﻥ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﯿﻔﺘﺪ
 
ﺭﺅﯾﺎ ﺑﺒﺎﺭﺩ
ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺑﺮﻗﺼﻨﺪ
ﻗﻨﺪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺎﺷﺪ
 
ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺎ
ﻣﺎ ﮐﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ...

سید علی صالحی

دوستت دارم
مثلِ نسبتِ نی
به دواتِ گلِ سرخ،
مثل کتابِ فارسیِ سوم دبستانم،
مثلِ عصرِ جمعه،سینما، ساندویچ،
مثلِ دور زدنِ معلمی
که حواس اش
به تقلبِ تو
در امتحانِ آخرِ سال نیست.
 
دوستت دارم
بیشتر از مَزه ی غلیظِ قند،
بامیه، زولبیا،نوشابه، پاستیل.
 
هی شکمویِ بازارِ آب و انار و یخ
دستْ فروشِ پس کوچه های پاییزی
بالاخره تو هم شاعر شدی،
آن هم چه شاعری...!

سید علی صالحی

‍ نان از سفره و کلمه از کتاب، 
چراغ از خانه و شکوفه از انار، 
آب از پیاله و پروانه از پسین، 
ترانه از کودک و تبسم از لبانمان گرفته‌اید، 
با رویاهامان چه می‌کنید! 
 
 
+شعر کامل در ادامه مطلب
ادامه نوشته

سید علی صالحی

گوش کن دوست من!

او که شمشیرش به ابر می رسد
در زندگی
هرگز
گل سرخی را نبوییده است!

سید علی صالحی

گناهانم را دوست دارم

بيشتر از تمام کارهاي خوبی که کرده‌ام

مي‌داني چرا ؟!

آن‌ها واقعی‌ترين انتخاب‌هاي من‌اند !

سید علی صالحی

شاهد بوده ای

لحظه تیغ نهادن بر گردن کبوتر را ؟! ...

و آبی که پیش از آن

چه حریصانه و ابلهانه مینوشید پرنده ؟


.

.

.


تو آن لحظه ای !

تو آن تیغی !

تو ...

آن آبی !



من ؟!

من آن پرنده بودم !!

سید علی صالحی

حالا سال هاست که مرا

به جای ِ خالی ِ تو عادت داده اند

باز هم بگویم میان من و این بغض ِ بی قرار

جای تو خالی

سید علی صالحی

تمام خنده هایم را نذر کرده ام

تا تو همان باشی

که صبح یکی از روزهای خدا

عطر دستهایت،

دلتنگی ام را به باد می سپارد