گروس عبدالملکیان
و
شلیک هر گلوله خشمیست
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی.
شلیک هر گلوله خشمیست
که از تفنگ کم میشود
سینهام را آماده کردهام
تا تو مهربانتر شوی.

+ و دلنوشتهاي از جناب پرويز صادقي عزيز:
روزی اگر در کافه ای دنج مرد عاشقی را دیدی که کف دست معشوقش شعری
می نویسد و او چشم هایش را می بندد، دست هایش را به گونه هایش می سایدُ
می بوید حسادت نکن.
این روزها در شهر از نامه های بی نام و نشانی حرف می زنند که دست به دست
میان عشق می چرخد. ببین چه کرده ای با من !
حالا برای خودم شاعر گمنامی شده ام که شعرهایش در جیب هر عاشقی
می لولد و هر معشوقی خودش را جای تو می گذارد !
کاش تو هم بودیُ دست های گرمت را بوسه بوسه پر از عاشقانه می کردم ! و تو
نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ می شود وقتی جای خالی ات نگاهم را پر می کند
و من روی این میز یک نفره طرح چشمان تو را حک می کنم ! و هـر شب بعد از
یک فنجان خاطره یک ترانهْ عاشقانه
تو را بر شانۀ آرزوهایم قلمدوش می گیرم و در نور آخرین چراغ خیابان
به رؤیا می پیچم
روزی اگر در کافه ای دنج مرد عاشقی را دیدی که کف دست معشوقش شعری
می نویسد و او چشم هایش را می بندد، دست هایش را به گونه هایش می سایدُ
می بوید حسادت نکن.
این روزها در شهر از نامه های بی نام و نشانی حرف می زنند که دست به دست
میان عشق می چرخد. ببین چه کرده ای با من !
حالا برای خودم شاعر گمنامی شده ام که شعرهایش در جیب هر عاشقی
می لولد و هر معشوقی خودش را جای تو می گذارد !
کاش تو هم بودیُ دست های گرمت را بوسه بوسه پر از عاشقانه می کردم ! و تو
نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ می شود وقتی جای خالی ات نگاهم را پر می کند
و من روی این میز یک نفره طرح چشمان تو را حک می کنم ! و هـر شب بعد از
یک فنجان خاطره یک ترانهْ عاشقانه
تو را بر شانۀ آرزوهایم قلمدوش می گیرم و در نور آخرین چراغ خیابان
به رؤیا می پیچم